مدیریت استراتژیک به زبان ساده به سازماندهی منظم و اجرای اهداف و ابتکارات اصلی یک سازمان برای به دست آوردن بهترین نتایج ممکن در کسبوکار اطلاق میشود. این کار توسط مدیران ارشد و پس از مطالعه دقیق تمام منابع موجود و ارزیابی الگوهای داخلی و خارجی آن سازمان صورت میگیرد.
مدیریت استراتژیک به عنوان ابزاری برای اطمینان از استقرار سازوکارهای تجاری پایدار به کار میرود و به معنای مطالعه روشها و راهبردهای مختلف مدیریت است که بر ادغام تصمیمات چند منظوره تمرکز دارد. این نوع مدیریت پس از بررسی کامل و برای تسهیل در دستیابی به اهداف یک کسبوکار اجرا میشود.
اما چرا مدیریت استراتژیک؟
شیوههای مدیریت استراتژیک تا حد زیادی بر ایجاد انسجام بین سیاستهای یک سازمان و اولویتهای استراتژیک آن متمرکز است. این شیوه از مدیریت، به عنوان یک راهنمای مستقیم برای ایجاد ارتباط هماهنگ بین عوامل مختلف داخلی و خارجی سازمان که ممکن است بر مدیریت و اهداف در اولویت آن سازمان تاثیر بگذارد مورد استفاده قرار میگیرد.
مدیریت استراتژیک بستر یکپارچهای برای ادغام سازوکارهای حیاتی مختلف فراهم میکند تا به طور مشترک در جهت موفقیت یک کسبوکار کار عمل کنند. این سازوکارها بر اساس رویکردهای مدیریت استراتژیک به طور فعال با هم ادغام میشوند و شامل ارزیابی عوامل مختلف داخلی و خارجی، جنبههای راهاندازی کسب و کار، تدوین سیاستهای مدیریتی و سازمانی قابل اجرا است تا مزیت رقابتی کسب و کار را تضمین کند.
رویکردها
مدیریت استراتژیک به طور خاص بر تلاشهای حال و آینده کسبوکارها تأکید میکند. این تاکید شامل بررسی و ارزیابی موقعیت استراتژیک کنونی سازمان، حصول اطمینان از اجرای مناسب کلیه سازوکارهای مدیریتی کاربردی و در نهایت تدوین سیاستهای استراتژیک مثمر ثمر برای آینده است.
شرح تاریخی مدیریت استراتژیک
مدیریت استراتژیک ریشه در ادبیات دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی دارد. پیتر دراکر، آلفرد چندلر، ایگور آنسوف و فیلیپ سلزنیک از برجستهترین شخصیتهایی بودند که مفهوم مدیریت استراتژیک را در آن دوران مطرح کردند و به واسطه تلاشهای این افراد مدیریت استراتژیک در آن سالها به طور رسمی به عنوان یک رشته آموزشی و شرکتی شناخته شد.
۱- آلفرد چندلر
آلفرد چندلر همواره در آثار خود بر اهمیت ترکیب همه عوامل اساسی مدیریت موثر در بستری واحد تاکید میکرد. قبل از فرضیات چندلر، فعالیتهای مدیریتی کاملا متمایز بود و ادغام جنبههای مختلف مدیریتی هیچگاه موضوع اصلی مطالعات نبود.
پیش از این، شیوههای مدیریت، تنها شامل حداقل تعاملات بین دپارتمانی و ارتباطات محدود به انتقال اطلاعات حیاتی از طریق یک یا دو مدیر بود و عملکردهای مدیریتی بر اساس تقسیمات اداری در یک سازمان تجاری متمایز میشدند.
در نهایت، با مشاهده عدم هماهنگی بین سازوکارها و تصمیمات مدیریتی، چندلر علاوه بر برجسته ساختن اهمیت کارکردهای مدیریتی، بر اتخاذ رویکردهای مدیریتی که چشم انداز بلندمدتی را ارائه میدادند، تأکید کرد. چندلر رویکرد خود را با عنوان «استراتژی و ساختار» در سال ۱۹۶۲ مطرح کرد و در آن به اهمیت تدوین و اجرای استراتژیهای بلندمدت و ادغام عملکردهای مدیریتی که از نظر او باعث ارتقاء ساختار یک کسب و کار و جهت دادن به اهداف سازمان میشود، اشاره کرد.
۲- فیلیپ سلزنیک
فیلیپ سلزنیک قبلا مزایای همسویی الگوهای بیرونی و داخلی یک کسبوکار را در سال ۱۹۷۵ توضیح داده بود. ایده او در ایجاد ارتباط بین عوامل تجاری داخلی و خارجی اصلی، پایهگذار روش ارزیابی جهانی SWOT بود. فیلیپ سلزنیک بر توضیح اهمیت تجزیه و تحلیل کامل و عمیق همه عوامل مرتبط برای تدوین یک استراتژی مدیریتی متمرکز شد.
۳- ایگور آنسوف
در حالی که سلزنیک بر اهمیت تجزیه و تحلیل استراتژیک تاکید داشت و چندلر پایه و اساس ادغام شیوهها و تصمیمات مدیریتی را پایه گذاری کرد، این ایگور آنسوف بود که از نظریههای چندلر الهام گرفت و تعریف مدیریت استراتژیک را اصلاح کرد. وی مفاهیم استراتژیک مختلف را به تعریف چندلر از مدیریت استراتژیک افزود و یک تحلیل مقایسهای استراتژیک بسیار پیچیده از توسعه محصول، توسعه بازار، تنوع و ادغام سطوح مختلف سازمان ارائه داد. آنسوف مدیریت استراتژیک را به عنوان راهحل آماده شدن کسبوکارها برای فرصتها و چالشهای آینده معرفی کرد.
کار او عمدتا بر توسعه استراتژیهای مدیریتی متمرکز بود و نتیجه کارهایش تحت عنوان «استراتژی شرکت» در سال ۱۹۶۵ با تاکید بر مفهوم تجزیه و تحلیل شکاف برای تعیین جهت آینده کسبوکارها به دنیا معرفی شد.
۴- پیتر دراکر
علیرغم تلاشها و دستاوردهای مهم افراد مذکور، بیشترین مشارکت در زمینه مدیریت استراتژیک را میتوان به نوشتهها و نظریههای پیتر دراکر نسبت داد. او توجه ویژهای بر اهمیت تشخیص اهداف یک کسب و کار داشت و بر همین اساس، نظریه «مدیریت بر اساس اهداف» را مطرح کرد. بر اساس این نظریه، پس از آنکه یک کسبوکار اهداف و انگیزههای خود را مشخص کرد، اقدامات ارزیابی برای سنجش پیشرفت آن کسبوکار در جهت دستیابی به اهداف مشخص شده باید در تمام سطوح ساختار سازمانی اجرایی شود.
او همچنین بر اهمیت سرمایه فکری تاکید کرد. در رویکرد دراکر کارگران آگاه و ماهر ارزشمند شمرده و بر پیامدهای آگاهی آنان بر برنامهریزی و رویههای مدیریت تاکید شده است.
اهمیت مدیریت استراتژیک
مدیریت استراتژیک در درجه اول مربوط به تدوین و اجرای استراتژیهای مدیریتی راهبردی و قابل اجرا است. امکانسنجی یک استراتژی از طریق اثربخشی آن برای افزایش توانایی مشاغل در سازگاری با محیط خارجی و دستیابی به اهداف راهبردی که بر اساس اولویتهای سازمان رتبهبندی شدهاند، سنجیده میشود.
از آنجا که محیط خارجی یک کسبوکار در طول زمان و با عبور کسبوکار از مراحل مختلف تجارت تغییر میکند، سازمانها باید به طور مداوم استراتژیهای مدیریتی خود را تغییر دهند تا بتوانند با تغییرات متغیرهای خارجی خود سازگار شوند. اما با همه این تفاسیر، اهداف اساسی یک استراتژی مدیریت، امری ثابت و مطابق با اصول توسعه شایستگیها، همافزایی و ارزش هزینه برای مصرفکنندگان است.
شایستگیهای اصلی
مدیریت استراتژیک تاکید ویژهای بر شناخت و افزایش شایستگیهای اصلی یک کسبوکار دارد تا از این طریق موقعیت آن را در بازار بهبود بخشد. این شایستگیها برای متمایز و برجسته کردن نقاط قوت یک کسبوکار و نشان دادن مزیت رقابتی آن نسبت به دیگر کسبوکارهای مشابه استفاده میشوند.
همافزایی
ادغام عملکردها و تصمیمات مختلف مدیریتی یکی از اصلیترین اهداف مدیریت استراتژیک است. مدیریت استراتژیک بر توسعه همافزایی برای افزایش کارایی عملکرد یک کسبوکار و دستیابی به اهداف آن تاکید دارد.
نقش مدیریت استراتژیک در عصر حاضر
مدیریت استراتژیک همواره تحت تغییر و تعدیل قرار گرفته تا با تحول نیازهای تجاری دنیا، اثربخشی خود را افزایش دهد. همچنین رقابت فزاینده در بازارهای بینالمللی منجر به مشارکت روندها و برنامههای جدید در فعالیتهای مدیریت استراتژیک شده است. امروزه یکی از برجستهترین تغییرات در الگوهای مدیریت استراتژیک، توجه بر تلاش به منظور برتری در ارائه خدمات و محصولات با کیفیت بهتر است.
در واقع مدیریت استراتژیک نه تنها برای دستیابی به برتری در کیفیت محصولات و خدمات، بلکه به طور کلی یکی از اصول اساسی مدیریت کسبوکار محسوب میشود که به منظور بهبود کارایی و ارزش تجارتهای مختلف مورد استفاده قرار میگیرد.
در حال حاضر مدیریت استراتژیک با فاصله گرفتن از مطالعات نظری بیشتر وجه عملیاتی و پویا به خود گرفته است و اهمیت لازم را برای ارائه ارزش به مصرفکنندگان قائل میشود. این استراتژیها عمدتا توسط عواملی که مربوط به رضایت مصرفکننده و تعامل موثر با اوست، سمتوسو میگیرند.
چالشهای مدیریت استراتژیک
افزایش رقابت در بازار و بروز موانع مختلف برای توسعه واحدهای تجاری در دنیای امروز، یکی از چالشهای عمدهای است که مدیریت استراتژیک با آن روبهروست. مشاغل تمام تمرکز خود را بر رشد در بازارهای مصرفکننده اشباع شده قرار دادهاند و به همین دلیل نیاز به استفاده از استراتژیهای مدیریتی بسیار موثر و کارآمد برای اطمینان از بقای خود در اقیانوس قرمز را بیش از پیش احساس میکنند.
علاوه بر این، ضروری است که کسب و کارها، استراتژیهای مدیریت خود را بر ایجاد ارزش متمرکز کنند. ایجاد ارزش یکی از مهمترین عواملی است که منجر به رشد و پیشرفت یک تجارت میشود. با این حال نیازهای تجاری که به طور مکرر در حال تحول است، همسو شدن با استراتژی مدیریت ثابت را برای مشاغل بسیار دشوار کرده است و آنها به طور مداوم استراتژیهای خود را تغییر میدهند تا بتوانند بین برنامههای راهبردی و سود و هزینهها ارتباطی مناسب برقرار کنند.
بنابراین، برای برآوردن تمام اهداف ایجاد ارزش و رشد نهایی، بهتر است کسبوکارها برنامهریزی استراتژیک خود را با ارزیابی همه عوامل موثر در تعیین راهبردها و امکان سنجی آنها در جهت کاهش هزینهها و افزایش مزایا تدوین کنند.